سيد عليشاه در مقابل وهابيها
يابخوانيد داستانهايي هستند كه كوش كردن شان كم تر از ديدن نسيت
در منطقه دشتياري بيشتر مردم كشاورز هستند در همان زمان هم كشاورز
بودند مردم اين منطقه مدتي دچار خشك سالي شدند مشكل كم بود اب
درمنطقه دشتياري هميشه به وجود مي امد پس از چند مدت رود كاجو
كمي اب اورد مردم بسيار خوشحال شدند اب خيلي كم بود و مردم به اين
فكر افتادند يه بند خاكي ببندند مردم با اجازه سيد عليشاه بند خاكي بستند
تا زمين كشاورزي را اب كنند بعد از يك ساعت اب جوي زمين كشاورزي
بند شد چند نفر رفتند بند خاكي راببينند ديدند كه وهابيها بند خاكي را
بريدند مردم خيلي سري پيش سيد امدند و قضيه را به سيد گفتند وسيد
با خون سردي گفت كه به وهابي ها بگويد سيد گفته بعد از پر شدن زمين
كشاورزي اب را ول ميكنيم مردم چند بار رفتند ولي وهابي ها نگذاشتند
سيد بسيار ناراحت شد و خودش بلند شد به سمت جو رفت هنگامي
كه رسيد به يكي از همراهانش دستور داد يك تناب بيار تناب را اواردند
سيد يه سر تناب را به درختي كه اينور جو بود بست و سر ديگري را به در
ختي كه ان سنت چو بود بست اب با عجيت تين حالت برگشت خورد وبه
سمت زمين كساورزي سيد حركت كرد وهابيها از تعجب بسيار زياد
نتونستند حرف بزنند و فرار كردند. مچكرم از شما كه به اين داستان واقعي
توجه كرديد. موفق باشيد